حکایت از نان به نرخ روز خوردن و از عبادت به نرخ شاه در گلستان سعدی

0 نظر

گلستان سعدی یکی از آثار برجسته نوشتار خلاقانه فارسی است که در آن حکایات و روایت خیالی‌های زیبا و آموزنده وجود دارد. یکی از این حکایات، حکایت نان به نرخ روز خوردن است که در آن یک زاهد به هوش و زرنگی خود نشان می‌دهد. زاهد در حضور پادشاه کمتر از حد معمول غذا خورده و بیش از حد عادت شده برای نماز خواندن طولانی کرده است، بر امید افزایش محبت شاه. اما پسر زاهد او را به ریاکاری متهم می‌کند و با پرسش‌های خوشه وار، آن را روشن می‌کند که آیا این رفتارها و ریاکاری‌ها در اعمال ما به نفعمان است یا نه. از این حکایت می‌توان درس‌های اخلاقی و پندآموزی به دست آورد و به تفکر و بررسی دقیق تصمیم‌های خود پرداخت.

گلستان سعدی یکی از منابع بی‌نظیر حکایات و روایت خیالی‌های آموزنده است. در ادامه شما را با یکی از جذاب‌ترین این حکایات گلستان آشنا خواهیم کرد.

حکایت نان به نرخ روز خوردن

زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند.

ای هنرها گرفته بر کف دست
عیب‌ها بر گرفته زیر بغل

تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی به سیم دغل

بیشتر بخوانید: حکایت پندآموز و جالب دلبستگی به مال دنیا از گلستان سعدی

حکایت نان به نرخ روز خوردن به زبان ساده و روان

زاهدی مهمان پادشاه شد، وقتی که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامی که مشغول نماز شد، بیش از معمول و عادت خود نمازش را به درازا کشید تا بر گمان نیکی شاه به او بیفزاید.

هنگامی که به خانه‌اش بازگشت، سفره غذا خواست تا غذا بخورد. پسرش که جوانی هوشمند بود از روی تیزهوشی به ریاکاری پدر پی برد و به او رو کرد و گفت : مگر در نزد شاه غذا نخوردی؟

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی / کاین ره که تو می روی به ترکستان است

زاهد پاسخ داد: در حضور شاه چیزی نخوردم که روزی به کار آید. یعنی همین کم خوری من موجب موقعیت من نزد شاه می شود و روزی از همین موقعیت بهره می گیرم. پسر به او گفت: پس نمازت را نیز قضا کن که نمازی نخواندی تا به کار آید؟

ای هنرها گرفته بر کف دست / عیب ها برگرفته زیر بغل

تا چه خواهی گرفتن ای مغرور /روز درماندگی به سیم دغل 

ای که اندکی از خوبی و آثار خلاقانه خود را آشکار، ولی عیب های بسیار خود را پنهان کردی، ای مغرور و نادان ! نمی دانم با این وضعی که داری در روز درماندگی، با نقره تقلبی چه خواهی خرید؟! به یقین در آن روز بیچاره ای تهیدست خواهی بود.

بیشتر بخوانید: حکایت بسیار زیبا و دلنشین مرد اسیر و پادشاه از گلستان سعدی

برداشت شما از این حکایت جاودانه و بسیار پندآموز چه بود؟ آیا با این ریاکاری‌ها می‌توان توشه‌ای برای آخرت برداشت؟ لطفا نظرات و پیشنهادات خود را درباره این حکایت از شیخ اجل سعدی شیرازی در انتهای همین مطلب با ما و دیگر کاربران دیجیاتور به اشتراک گذارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *