حکایت آموزنده از ریش زاهد و حضرت موسی از نگاه عطار نیشابوری

0 نظر

این روایت خیالی از زندگی یک روزه ریش زاهد و حضرت موسی روایت می‌کند. روزی موسی با زاهدی ملاقات کرد که در تمام عبادت‌هایش عیب و نقصی دیده می‌شد. با پرسیدن از زاهد، موسی متوجه شد که او در عبادتهایش اخلاص ندارد و همیشه در فکر ریش خود است. زاهد پس از بیان این موضوع به حالی شرمنده شده که از پشیمانی و احساس ناراحتی دست به گریه زد. اما حضور جبرئیل و نصیحت‌اش به موسی نشان می‌دهد که این نقص ناشی از فکر و تمرکز نادرست زاهد است. این روایت خیالی از آنجا که موسی نیز پس از این رویداد احساس پشیمانی می‌کند، نشان‌دهنده تحولی است که در عقاید و شخصیت زاهد به وجود آمد.

روایت خیالی ریش زاهد و حضرت موسی یکی از روایت خیالی‌های زیبای شیخ عطار است که توسط مهدی آذریزدی به نگارش درآمده است.

حکایت ریش زاهد و حضرت موسی (ع)

روزی بود، روزگاری بود. در زمان حضرت موسی یک مرد عابد زاهد بود که از مردم کناره گرفته بود و شب و روز عبادت می‌کرد؛ اما خودش هم می‌فهمید که در این عبادت کردن و نمازخواندن و دعا خواندن ذوقی و حالی که باید داشته باشد ندارد.

موسی گفت: «بسیار خوب، می‌پرسم.»

بیشتر بخوانید: حکایت زاهد خیالباف و کوزه روغن از کلیله و دمنه

حضرت موسی در هنگام راز و نیاز با خدا احوال آن مرد عابد را بیان کرد و علت بی‌حالی او را پرسید.

ندا رسید که: «ای موسی، درست است که این مرد خودش را به عابدان و زاهدان شبیه کرده است و شب و روز دعا می‌خواند ولی یک‌چیز کم دارد و آن‌هم اخلاص است. در هر کاری اخلاص، شرط کمال است، فکر آدم باید خالص باشد و تمام متوجه یک‌چیز باشد، اخلاص فقط در کوه و صحرا نیست در همه‌جا هست، بسیارند کسانی که در میان مردم زندگی می‌کنند اما با خدا یکرنگ‌اند.

اخلاص صفا می‌دهد و شوق‌وذوق می‌آورد ولی این مرد تمام دلش پیش خدا نیست. قسمتی از فکرش همیشه مشغول ریش خودش است، دایم ریش خودش را شانه می‌کند؛ وقتی سرش را به سجده می‌گذارد در فکر این است که ببیند ریشش به زمین می‌رسد یا نه، وقتی کسی به دیدنش می‌رود می‌خواهد ریشش مرتب باشد؛ وقتی جلو آینه می‌رود برای چشم بینای خودش که ما به او داده‌ایم شکرگزار نیست و بیشتر حواسش پیش ریشش است که خودش آن را نگاهداری می‌کند.

درست است که او خدا را ستایش می‌کند و دعا بسیار می‌خواند و از خیلی بدی‌ها دوری می‌کند ولی این توجهی که به ریش خود دارد جای چیزهای دیگر را گرفته است. چه فرق می‌کند یکی در فکر پول است، یکی در فکر مقام است، یکی در فکر حیله و ریاکاری است او هم در فکر ریش است و چون اخلاص ندارد و در یاد خدا خالص نیست دلش هم صفا ندارد، عبادتش هم ذوق ندارد، این است که خودش هم باورش نمی‌شود و حق دارد.»

بیشتر بخوانید: حکایت سلطان محمود و پیرمرد خارکن شیرین زبان از عطار نیشابوری

وقتی موسی از کوه طور برگشت به هر زبانی که می‌شد این مطلب را به مرد عابد حالی کرد و گفت: «باید یک کاری کنی که وقتی عبادت می‌کنی جز خدا در فکر هیچ‌چیزی نباشی. ببین داداش، تو اگر می‌خواستی درس هم بخوانی بایستی همه حواست پیش درس باشد، ولی اگر دایم در فکر سر و لباس خودت باشی دیگر درس را نمی‌فهمی. اگر بخواهی از یک ادبیات ردیف‌دار خوب یا یک منظرۀ باغ و صحرا هم لذت ببری باید تمام حواست را جمع کنی وگرنه صفای آن را نمی‌فهمی. خلاصه باید این ریش را فراموش کنی، عیب کارت همین است.»

مرد عابد وقتی این حرف را شنید خیلی شرمنده شد و از پریشانی به گریه افتاد و گفت: «درست است، همین‌طور است. من خیلی در فکر ریش خودم بودم. دعا هم که می‌خواندم دلم می‌خواست بدانم که ریشم چگونه می‌جنبد و این ریش نمی‌گذاشت که فکرم خالص باشد.»

مرد عابد از بس ناراحت شده بود دست در ریش خود انداخت و موی آن را می‌کند و گریه می‌کرد و می‌گفت: «همه‌اش تقصیر این ریش است، این ریش را نمی‌خواهم، نمی‌خواهم…»

حضرت موسی هم از پشیمانی و پریشانی مرد عابد متأثر شد، ولی در همین وقت جبرئیل نازل شد و به موسی گفت: «دیدی‌ ای موسی، حالا هم که درد خود را فهمیده است بازهم دست از این ریش خود برنمی‌دارد. تا بود همه‌اش در فکر آراستن ریش خود بود، حالا هم در فکر کندن ریش خود است، اما ریش تقصیری ندارد، فکر است که باید خالص باشد، وگرنه خیلی از مردم ریش دارند و دایم در فکر آن نیستند و بیشتر در فکر کاری هستند که باید درست به انجام برسانند؛ اما کسی که بیشتر در فکر ریش است یا در فکر لباس و چیزهای دیگر خویش، ناچار از توجه به کارش و از شوق‌وذوق و اخلاص بی‌بهره می‌ماند.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *