متن آهنگ وهومن بامداد
0 نظر
متن آهنگ وهومن بامداد
[ورس یک]
به پای وظیفه کرد قبول حرکت
بارها دیدم از کودکیش زمان رو خم کرد
بچه ها رشد میکنن جهان رو درک میکنن
لبخندها اخم میشن جای بازی منازعه میکنن
ولی اون فرق میکرد
در راه کشف منبع نور دانای بیهمتا قبول مرگ میکرد
همیشه آگاه به مزدا، زبون به یسنا
آشنا پر از نشانههای بیشمار دستها
پاها، سرها، چه زندگیها و عمرها
میتونه عوض شه با همین یکی از ما
وقتی به دنیا اومد رفتم تو جلدش و خندیدم
بشارت میداد از هرچی که این آدمها ندیدن
نشنیدن هرچی کباب کردن این قند رو نبلعیدن
من میدونم که مابینشون دور شدم از فهمیدنِ این موضوع
که مردم از خودشون فراری و دربند
چرخ میزنن رو زمین مثل باد هر دم
دیو مست پرستیدن که شرم نفهمیدن
هیاهوی شر بیشتره شهر رو بهم ریختن
سبز و آبی خدا رو به صد تا غرض میدن
بیصبرانه قد میکشن، همیشه هرز میرن
از دست این آدمها خسته یه پسری بود
نشسته لب رودخونه کوزههاش رو منابع آبی میکرد
دل به تاریکی نمیداد با خودش خیال میکرد
کشتیهاش که غرق میشد عقل رو ناخدا میکرد
زبونش میچرخید میداد به پیکره دستور
که من حاکمتم میگم تو بنویس از رو
افسار نفسش رو برید و انداخت ته رود
برگشت رو به من، زل زد، خشکش زده بود
چشماش رو مالید، دوباره دید
زمان رو خم کرد، در من زمانه دید
زبونم رو میفهمید بی راندنِ سخن
مثل آتش بود، شعله گرفت، زبانه کشید
سالها سنگرش کوه بود و جامعه کشتارگاه
خلوتش من بودم همدمش سرمای شمال
به فکر آزادی سرود، به عشق ایزد فروغ
شد عمر آدمی محکوم به طلوع و غروب
به مردمش میگفت ریشهی اَهرِمَن دروغه
اگر به خودت ببالی از سقوط میسازی فرود
دنبال من نیا دنبال خود برو از امروز
تا هرروزی که زنده بودی شاد بِزی امروز
[کورس]
وقت رفتن عمر هیچ آدمی دراز نیست
وقتی صبر سر میاد از اینکه دری باز نیست
اگر گشوده نشد خودت حلقهی در شو
دروغه اینکه آدمی رو به کسی نیاز نیست
وقت رفتن فرصت آهنگ و ساز نیست
توان به همه فاش کردن این راز نیست
اگر شنیده نشد باز هم داد بزن که
یگانه راه زیستن، راه راستی!
[ورس دو]
زندگی فرخ و فرخندهست نگو بس کن
دست نکش شاید شاه جهان بشه اونکه درموندهست
از هر آدمی نیک بین و نیک گو و نیک پی ببر
که حق زیستن نیست زدنِ نیش
مهربان با مردمان باش و دامشون و دد
اعجاز تو اینه بکاری درخت تو خاک بد
تیشه به ریشه میزنن میدونم، تو قطره باش
چه برگ سبز چه زرد، چه بعد تولد چه مرگ
ولی افسوس که طرد شد و تنهایی خوشبخت شد
قدمهاش بهونهی رویشِ گلهای دشت شد
به دل کوه داد کشید و جواب درنگ شد
هرچی از دست داد آخر بهترش به چنگ شد
روشن روان جاوید، بهت یه مژده بدم!
من تو طول مطالعات تاریخی زندهام که قِصهات رو بگم
تو آزاد بودی، خودت خواستی رو دوپا بری
تو این مسیر پر از درد و رنج آدمها بری
سرشتِ تو کم از من نبود که پیش رُخِت مِهر
کم میاره نور و پشت ابر میپوشونه چِهر
و گر گیاهانِ گیتی از زیر خاک و گِل
میارن سر به فلک چون دمیده ریشه توی دل
کِل کِشان به سوی جشن پیوندِ مرد و زن
همزمان کالبدی بیروان به خاک بسپرند
همینه رسمِ بشر، همونه چرخِ فلک
همانا کلامت مرواریده تو چنگِ صدف
لب گشا، تن رها کن، صدای خودت باش
دل از کینهی جهان شو، همراز خودت باش
همه سربهسر و دوشبهدوش مست و تو بیهوش
به ساز خودت رقص کن، آواز خودت باش
اگر این تخمی که تو کاشتی چوبِ سپری شد
یا درختِ تنومندی تو باغ پدری شد
باید فرزند بود و جانشین بهتری شد
که سر تیغ رگت بوسید و خون جری شد
متن آهنگ بامداد به نام وهومن