شاگرد جوانی که به عرش اعلا رسید و زن هوس باز
0 نظر
این حکایت یک روایت خیالی پندآموز است که در طول آن یک شاگرد جوان و پارچه فروش با یک زن هوس باز روبرو میشوند. شاگرد جوان، ابن سیرین، که بعدها به شهرتی در زمینه تعبیر خوابها دست یافت، در برابر اغواء و فریب زن، تسلیم نشده و به طور هوشمندانه از بحران خارج شده است. او به فکر حفظ عفت و تقوا خود بود و با استفاده از تدبیر و حکمت، این چالش را پشت سر گذاشت. این روایت خیالی نشان دهنده قدرت عقلانیت و تصمیمگیری در مواجهه با آزمونهای اخلاقی است.
حکایت زیر یکی از روایت خیالیهای پندآموزی است که برای لحظهای هم که شده ما را به فکر فرو خواهد برد.
حکایت شاگرد جوان بزاز و زن هوس باز
شاگرد جوان پارچه فروشی هر روز صبح به مغازه می امد. مغازه را منابع آبی و جارو می کرد و آنچه استاد بزاز به او می گفت بدون چون و چرا انجام می داد. روزها و ماهها گذشت و دیگر بزاز به ایمان و پاکی شاگرد اعتماد پیدا کرده بود. لذا خیلی وقت ها بدون اینکه خود به مغازه بیاید، کارها را به او می سپرد. روزی از روزها که جوان در مغازه تنها بود، زنی به بهانه پارچه خریدن وارد مغازه شد.
پارچه فروش شاگرد خود را همراه زن فرستاد. شاگرد نمی دانست که زن در منزل همه چیز را فراهم کرده است. تمام اهل خانه بیرون بودند و کسی در خانه نبود. شاگرد مغازه همراه زن وارد خانه شد و به محض ورود به خانه زن تمام درب های خروجی را بست.
بیشتر بخوانید: حکایت خواندنی مکر زنان و مرد عالم | شاگردی ابلیس پیش زن حیلهگر
سپس او از شاگرد پارچه فروش خواست که بنشیند تا برای او آبی سرد بیاورد. جوان شاگرد گوشه ای نشست و منتظر زن ماند. او منتظر پول بود که با گرفتن آن به سوی مغازه بازگردد. زمان طولانی شد و جوان چند باری زن را صدا زد. پس از مدتی زن با هزار عشوه و … در حالی که بشدت خود را آرایش کرده بود به اتاق آمد.
شاگرد فهمید که زن چه دامی برای او پهن کرده است. از زن خواهش کرد که به او اجازه دهد خانه را ترک کند. اما زن گوشش بدهکار نبود و می گفت که ماهها است برای چنین روزی در حال برنامه ریزی است. اگر هم رضایت مرا بر نیاوری چنان فریادی بزنم که همه محل به اینجا بریزند و آبرویت کاملا برود. جوان فهمید که از زن چنین کاری بعید نیست.
شاگرد جوان ترسیده بود و هیچ فکر نمی کرد به این آسانی عفت و تقوای او از میان برود. او چاره ای جز تسلیم نمی دید. اما فکری مثل برق از خاطرش گذشت. یک راه باقی بود. در ذهن خود گفت کاری کنم که عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلایندهها حفظ کنم، باید یک لحظه آلایندهها ظاهر را تحمل کنم. به بهانه قضاء حاجت، از اطاق بیرون رفت، بعد از کمی با سر و صورت و لباس آلوده از دستشویی برگشت. و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی درهم کشید و فورا او را از منزل خارج کرد.
محمد خود را به نزدیکی منابع آبی روانی رساند و خود را شست، تنش برای همیشه بوی عطری بر خود گرفت از هرجا که عبور می کرد همه متوجه می شدند که محمد ابن سیرین از اینجا گذشته است. آری محمد با این نقشه پای بر نفس خویش نهاد و پوزه شیطان را بخاک مالید و از مهلکه نجات یافت.
شاگرد پارچه فروش همان ابن سیرین معروف است که یکی از معبران خواب مشهور همه دوران است. بزرگان و عارفان گویند هرکه بر شهوت خویش غلبه کند، خداوند چون حضرت یوسف بر او علم خوابگزاری عطا نماید و او نیز یکی از همان مردان بزرگ و وارسته است.