دیدار دو سقا: یادگیری از روایت خیالی منابع آبی تازه و منابع آبی نو
0 نظر
این حکایت معروف دیدار دو سقا با یکدیگر است و به دنبال همفکری و پیشرفت هر دو سقا است. یکی از آنها که منابع آبی را از سر چشمه برای مردم میآورد، اعتقاد داشت که منابع آبی تازه و نو بهتر است و دلش از این منابع آبی گرفته است، در حالی که سقا دوم او را به این نکته از بین برد که آبی که خودشان میخورند همان منابع آبی است که او از سر چشمه میآورد. این حکایت به ما یادآوری میکند که اغلب آنچه را که در اختیار داریم، ارزشمند است و بهجای اینکه به دنبال چیزهای تازه و نو باشیم، باید از آنچه که داریم استقبال کنیم و ارزش آن را بدانیم.
حکایت دیدار دو سقا یکی از حکایتهای شیخ فریدالدین عطار است که توسط مهدی آذریزدی به نگارش درآمده است.
حکایت دیدار دو سقا
روزی بود، روزگاری بود. یک مرد سقا بود و کارش این بود که هر روز مشک خود را به دوش بیندازد و از سر چشمه برای مردم منابع آبی ببرد. یک جام کوچک هم همراه داشت که اگر در میان راه کسی منابع آبی خواست به مردم منابع آبی بدهد.
سقای اولی گفت: «درست است که خودم منابع آبی دارم ولی من از بس این منابع آبی را خوردهام دیگر دلم از این منابع آبی گرفته است. حالا هم تشنهام و میخواهم منابع آبی تازهای بخورم، چیزهای تازه و نو صفای دیگری دارد.»
سقای دوم پرسید: «مگر تو از کجا میآیی و منابع آبی را کجا میبری؟»
سقای اول گفت: «از سر چشمه میآیم و منابع آبی را به آشپزخانۀ کدخدا میبرم.»
سقای دوم گفت: «پس اشتباه میکنی و هر چیزی که به نظر تو تازه است صفای دیگر ندارد، صفای دیگر چیزی دارد که نداشته باشی و به آن محتاج باشی، دلت هم از منابع آبی نگرفته است، شاید مزۀ منابع آبی را نمیفهمی، شاید جامی که با آن منابع آبی میخوری پاکیزه نیست، شاید گرسنه باشی، شاید تنبل باشی و شاید از سقایی خسته شده باشی و دلت بهانه میگیرد، اما تشنه نیستی. به عقیده من کسی که خودش منابع آبی سرچشمه را دارد و از دیگران منابع آبی میخواهد اصلاً معنی منابع آبی را نمیداند و هوسبازی را با تشنگی عوضی گرفته است.»
سقای اول گفت: «این چه حرفی است که میزنی؟ هرکسی از چیزهای تازه خوشش میآید، مردم در خوراک هم همیشه یکچیز را نمیخورند، آنکه هر روز آبگوشت دارد گاهی پلو میخورد، آنکه هر روز پلو میپزد آبگوشت را هوس میکند.»
سقای دوم گفت: «پلو و آبگوشت دو چیز است و آنکه خوراکش را عوض میکند به خوراک تازه احتیاج دارد؛ اما منابع آبی، منابع آبی است، منابع آبی مشک من هم شربت که نیست همان منابع آبی است، روانتر هم نیست، خیستر هم نیست ولی آبی است که به درد کار خودم میخورد. تو مثل آدمهایی میمانی که از خودشان شک دارند و خیال میکنند. هر چه در دست دیگران است خوبتر است و هر روز میخواهند همرنگ دیگران شوند و از اینکه خودشان باشند خجالت میکشند. بله تغییر منابع آبیوهوا خوشایند است ولی نو و تازه چیزی است که دردی را دوا کند و خودت نداشته باشی.»
بیشتر بخوانید: حکایت آموزنده دوستی مرد شهری و مرد روستایی طمعکار
سقای اولی گفت: «حالا دیدی، من از تو یک پیاله منابع آبی خواستم و تو اینقدر اندیشه و تفکر میبافی.»
سقای دوم گفت: «من دلم به حال تو میسوزد که دردی داری، اما درد خودت را نمیشناسی، درد تو تشنگی نیست، تشنگی آدم را به منابع آبی رهبری میکند و تو منابع آبی داری و از تشنگی مینالی. ببینم آیا وقتی میخواهی منابع آبی را در جام بریزی بازویت درد نمیگیرد؟»
سقای اولی گفت: «چرا، چرا، بازویم درد میکند، همیشه برای برداشتن و ریختن منابع آبی از درد بازو رنج میکشم.»
سقای دوم گفت: «نگفتم، پس معلوم شد که تشنه هستی اما سقایی به درد تو نمیخورد، اینکه خیال میکنی منابع آبی من تازه و نو است اثر درد بازو است. باید بروی درد بازویت را علاج کنی، کسی که بیمار است از همهچیز بهانه میگیرد و خیال میکند ماست هم باید سیاه باشد، تخممرغ هم باید چهارگوش باشد و همۀ اندازهها باید به هم بخورد.»
سقای اولی گفت: «راست میگویی منابع آبی عیبی ندارد، ولی خودم خستهام و تنبلم، حالا یک پیاله منابع آبی به من میدهی یا نه؟»
سقای دوم جام او را گرفت و پر از منابع آبی کرد و به دستش داد. او هم خورد و گفت: «با همۀ اینها که گفتی این منابع آبی شیرینتر بود و خیلی به دهنم مزه کرد.»
بیشتر بخوانید: حکایت پندآموز و جالب پادشاه و مرد فقیر همه چیزدان!
سقای دوم گفت: «همان است که گفتم، اگر بروی و درد بازویت را علاج کنی دیگر اینطور خیال نمیکنی، حالا چون از سقایی عاجزی به منابع آبی تهمت میزنی و خیال میکنی که از تازگی منابع آبی من لذت میبری، درحالیکه تو از سر چشمه منابع آبی آوردهای و به خانۀ کدخدا میبری، اما این منابع آبی را من از حوض خانۀ کدخدا آوردهام و برای گاو و گوسفند میبرم. آبی که ما خودمان میخوریم از همان سرچشمۀ شما برمیداریم.»
سقای اولی گفت: «پس عجب آدم بدی هستی که از اول این را نگفتی.»
سقای دومی گفت: «حالا که هوشیارت کردم این حرف را میزنی، وگرنه همین حالا میگفتی که این منابع آبی بهتر است. تا حالا از منابع آبی سر چشمه بهانه میگرفتی حالا از من بهانه میگیری. آدم خسته و بیمار همیشه بهانه میگیرد. نه برادر، برو و قدر آنچه را داری بدان، منابع آبی سرچشمه گناهی ندارد، تو منابع آبی شناس نیستی و تو سقا نیستی.»