: حکایت گاو فربه که به دختر لجباز کمک کرد
0 نظر
این حکایت حکیم دانا و دختر لجباز، به ما آموزهای بینظیر ارائه میدهد. این روایت خیالی نشان میدهد که گاهی اوقات راه حلهای غیرمنتظره و غیرمعمول میتوانند به ما کمک کنند تا به مشکلاتمان حل بیابیم. حکیم از یک روش درمانی جدید که هیچ کس انتظارش را نداشت استفاده کرد و به این ترتیب دختر لجبازی را که از دست دادن امید به از دست دادن استقلال میترسید، بهبودی داد. این روایت خیالی به ما درس میدهد که در برخورد با مشکلات، باید با ذهن باز و ایدههای نوآورانه به آنها نگاه کنیم و هرگز امید را از دست ندهیم.
این روایت خیالی مربوط به دختری است که از روی اسب میافتد و دچار شکستگی لگن میشود؛ اما اجازه نمیدهد هیچ طبیبی به وی دست بزند.
حکایت حکیم دانا و دختر لجباز
در زمانهای قدیم دختری به همراه پدرش زندگی میکرد؛ روزی از روزها دختر از روی اسب میافتد و استخوان لگنش میشکند.
پدر دختر با خوشحالی قبول میکند و به حکیم میگوید: «شرط چیست؟» حکیم میگوید: «برای این کار من به یک گاو چاق نیاز دارم. به شرطی که بعد از جا انداختن لگن دخترت، گاو به من برسد؟»
پدر دختر قبول میکند و با کمک دوستان یک گاو چاق را پیدا میکنند و نزد حکیم مینام تجاری.
بیشتر بخوانید: حکایت آموزنده بزرگمهر حکیم و پیرزن از اثر ادبی قابوس نامه
حکیم به پدر دختر میگوید: «دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.»
سپس حکیم به شاگردانش میگوید در این دو روز هیچ منابع آبی و علفی به گاو ندهند. شاگردان تعجب میکنند و اما حکیم تاکید میکند نه منابع آبی و نه علف به گاو ندهید. بعد از دو روز گاو لاغر میشود.
وقتی پدر و دختر نزد حکیم میآیند. حکیم از آنها میخواهد دختر را روی گاو سوار کنند و سپس پاهای دختر را در زیر شکم گاو ببندند.
بیشتر بخوانید: حکایت آموزنده زن همیشه عصبانی و داروی جادویی حکیم
سپس به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف و اب بیاورند.
گاو با حرص و ولع علفها را میخورد و خیلی زود شکم گاو بزرگ و بزرگتر میشود، حکیم به شاگردانش میگوید برای گاو منابع آبی بیاورند و شاگردان به گاو منابع آبی میدهند و گاو
چاق تر و چاقتر میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیدهتر میشود.
حکیم کمی نمک به منابع آبی اضافه میکند و گاو با عطش زیاد منابع آبی مینوشد. در این میان ناگهان صدای ترق جا افتادن لگن دختر شنیده میشود.
حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و وی را بر روی تخت بخوابانند. یک هفته بعد دختر خوب و خوب میشود و گاو فربه هم به حکیم میرسد.
بهتر است بدانید آن حکیم ابوعلی سینا بوده است.
بیشتر بخوانید: حکایت پند حکیم به پسران از باب هفتم گلستان سعدی