حکایت شیخ ابوسعید و سنگ آسیاب در نوشتار خلاقانه عطار نیشابوری
0 نظر
فریدالدین عطار نیشابوری یک عارف، شاعر و صوفی معروف ایرانی بود که به خاطر حکایتها و مثنویهای تمثیلی خود شناخته میشود. در آثار خود، از حکایت به عنوان ابزاری برای بیان مفاهیم عرفانی و اخلاقی استفاده میکرد. به عنوان یک مثال، حکایت سنگ آسیاب از مثنویهای شهر نشین او است که در آن به زبان تمثیل، مفاهیم عرفانی و اخلاقی را بیان کرده است. این حکایت، درباره درویشی است که به آسیاب میرود و در آسیابان با سنگ آسیاب گفتگو میکند. سنگ آسیاب در این حکایت نقش یک استاد و مربی را دارد و از طریق گفتگوی او با درویش، مفاهیمی پیرامون وارستگی، هوش، زبان و عمل را آموزش میدهد که برخی از آنها به صورت تمثیلی و خیالی بیان شدهاند. این حکایت نشاندهنده استفاده عطار از حکایت به عنوان ابزار برای تربیت و ارتقاء مطالعات ارزشها و فهم عرفانی بود.
فریدالدین عطار نیشابوری (زاده ۵۴۰ هجری قمری در نیشابور – درگذشته ۶۱۸ هجری قمری در نیشابور)، عارف، شاعر و صوفی نامدار ایرانی است. او به خاطر حکایتهای عرفانی و مثنویهای تمثیلی خود مشهور است. عطار در آثار خود، از حکایت به عنوان ابزاری برای بیان مفاهیم عرفانی و اخلاقی استفاده میکند. حکایت های عطار کوتاه، ساده و پر مغز هستند و به زبان تمثیل بیان شدهاند.
حکایت سنگ آسیاب
بیشتر بخوانید: حکایت شیر شکر | روایت خیالی خر اربابی که شیر را نوکر خودش کرد
شیخ ابوسعید با لباس درویشی وارد شد و به آنها سلام کرد و به تماشا ایستاد.
یکی از کاربرها که کارش تمام شده بود آردها را در کیسه ریخت و رفت. گندمهای یک کاربر دیگر را در آسیاب ریختند و کار آن هم تمام شد و چند کاربر تازه رسیدند و ابوسعید همچنان ایستاده بود و چشم از آسیاب برنمیداشت.
یکی از کاربرها که دید ابوسعید از تماشای گردش آسیاب سیر نمیشود آمد پیش آسیابان و آهسته گفت: «این درویش را نگاه کن، گویا هرگز آسیاب ندیده است».
یک کاربر دیگر گفت: «ولی این مؤمن دارد گریه میکند، چشمهایش را نگاه کن، شاید خیال میکند این سنگ با معجزه میچرخد و به یاد خدا افتاده.» ولی ابوسعید به حرفهای آنها توجه نداشت و به فکر خود بود و اشکش هم روی صورتش دویده بود و همچنان ایستاده بود.
وقتی برگشتن شیخ دیر شد. دوستان به سراغ ابوسعید آمدند و در کنار او جمع شدند. یکی از دوستان پرسید: «گویا جناب شیخ تماشای آسیاب را خیلی دوست میدارند.»
کاربرها هم منتظر شنیدن جواب شیخ بودند؛ و شیخ جواب داد: «تماشای آسیاب را دوست میدارم یا دوست نمیدارم، این چیزی نیست؛ اما نصیحت این سنگ آسیاب را دوست میدارم، این سنگ دارد با من حرف میزند و به من پند میدهد. میدانید این سنگ چه میگوید؟»
مرید شیخ گفت: «شما بهتر میدانید.»
بیشتر بخوانید: حکایت اصطلاح و ضرب المثل بادمجان دور قاب چین چیست؟
ابوسعید گفت: «این سنگ به زبان حال دارد میگوید: تو نام خودت را درویش گذاشتهای و دلت به این خوش است که دانادل و هوشیار هستی و در دنیا میگردی و مضمون میسازی و خیال میکنی این کار است، اما درویش منم و دانادل و هوشیار منم که پایم در بند است ولی بااینحال بیش از تو گردش میکنم و این گردش برای دیگران بیشتر فایده دارد…
تو خیال میکنی که لباس درشت و زبر میپوشی و این نشان وارستگی است، ولی من از تو بهترم که دانۀ درشت میستانم و آردِ نرم میبخشم… تو خیال میکنی که باید همۀ عالم را زیر پا بگذاری و آنوقت بفهمی که مردم حقیقت را خیلی کم میدانند و همه سرگشتهاند ولی من با این سرگشتگی حقیقت را فهمیدهام…
تو خیال میکنی که چون همهچیز را نمیدانی باید سرگردانی پیشه کنی و از دنیا بدگویی کنی ولی من از تو بهترم که بهاندازۀ آثار خلاقانه و تواناییام به وظیفهام عمل میکنم و به کار دیگران کاری ندارم… تو خیال میکنی کسی که ریشش را در آسیاب سفید کرده بیتجربه است ولی من میدانم چه بسیار ریشها هست که با گذشت روزگار سفید میشود و صاحبش بهاندازه این آسیابان زندگی را نمیشناسد…
تو بااینکه خود را وارسته و از دنیا گذشته میدانی چیزهایی از مردم میگیری و در عوض چیزی به کسی نمیدهی اما من که یک سنگ آسیاب هستم و ادعایی ندارم هرچه را از مردم میگیرم دوباره بهتر از آن را به مردم پس میدهم و یکذره از حق مردم را در دست خود نگاه میدارم …
با این حرفها که سنگ آسیاب میزند من دلم به حال خودم میسوزد و میبینم که راست میگوید. ما همه ادعا هستیم او همه آثار خلاقانه است، ما همه گفتاریم و او عمل است، ما همه بیکاریم و او در کار است، ما همه در جستجوییم و او پیدا کرده است، ما همه درراهیم و او رسیده است.»
صورت ابوسعید از اشکتر شده بود و دوستان او هم از این نکته متأثر شدند؛ اما کاربرهای آسیاب آنها را نگاه میکردند و نمیدانستند که شیخ چه میخواهد بگوید.
یکی از کاربرها به آسیابان گفت: «هیچ میفهمی که مقصود اینها چیست؟»
بیشتر بخوانید: حکایت سه پند گنجشک | راز خوشبختی از زبان گنجشک دانا
آسیابان گفت: «میفهمم، اینها کارشان همین است، یکمشت درویش روشندلاند، همهچیز را میبیند و دربارۀ همهچیز حرف میزنند. شیرینزبان و خوشذوقاند، در هر کاری رازی میجویند و نکتهای میگویند. گریه میکنند و خنده میکنند، به همه پند میدهند و نصیحت میکنند و گاهی درست میگویند گاهی هم اشتباه میکنند اما رشتۀ کار در دست ماست، ماییم که از جو و گندم آرد میسازیم و زندگی مردم را روبهراه میکنیم. در دنیا مرد خوب بسیار است؛ اما اگر مردانِ کار نباشند کار دنیا لنگ میشود.»
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.