حکایت آموزنده اختلاف چهار نفر درباره انگور؛ تعبیر داستانی از مثنوی مولانا به زبان ساده
0 نظر
مثنوی معنوی اثر مهم و بزرگی است که به نویسندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی، مشهور به مولوی، سروده شده است. این مجموعه، شامل شش جلد است و حاوی بیست و هفت هزار بیت ادبیات ردیفدار میباشد. این مثنوی یکی از بزرگترین آثار ادبیات ردیفدار عرفانی محسوب میشود و در آن به سوالات فلسفی و معنوی پاسخ داده میشود. یکی از حکایتهای جالب در مثنوی معنوی، حکایت اختلاف چهار نفر بر سر انگور است. این حکایت نشاندهنده اختلافات و ناسازگاریهای انسانی است که از بیدانایی و بیخبری سرچشمه میگیرد. این حکایت به نقد و تأمل در اختلافات انسانی و مساله توافق و تعامل بین افراد توجه دارد.
مثنوی معنوی مهمترین اثر مولوی است. این مجموعه ادبیات ردیفدار دارای شش جلد است و بیست و هفت هزار بیت دارد. بسیاری، مثنوی معنوی را یکی از بزرگترین آثار ادبیات ردیفدار عرفانی میدانند. در ادامه با یک حکایت بازنویسی شده از مثنوی همراه ما باشید.
حکایت آموزنده اختلاف چهار نفر برسر انگور
فقیرها دعایی کردند و خوشحال شدند. فارسیزبان گفت: «خوب این هم پول، این مال هر چهارتایی است حالا یکی برود با این پول انگور بخرد بیاورد با نان بخوریم، من حاضرم بروم بخرم.»ولی سه نفر دیگر که هنوز معنی «انگور» را نمیدانستند اعتراض کردند و گفتند: «نه، انگور خوب نیست، باید چیزی بخریم که همه بپسندند، این پول مال همه است.»
بیشتر بخوانید: حکایت قاضی القضات شدن شیخ بهایی در زمان شاه عباس صفوی
عرب گفت: «اصلاً غذای فارسی خوشمزه نیست، من مدتی است عِنَب نخوردهام و خیلی دلم میخواهد نان و عنب بخورم.»
ترک گفت: «این رفیق عرب ما همیشه در فکر خوراکهای عربی است ولی اگر از من بپرسید میگویم با این پول «اوزوم» بخریم، هم ارزان است، هم خوراک تابستان است و هم مایه قوت بدن است.»
مرد رومی گفت: «نه، نه، من از خوراک ترکی خوشم نمیآید، حالا که یک پولی رسیده بهتر است «استافیل» بخریم، خواهش میکنم امروز به حرف من گوش بدهید، استافیل از همهچیز بهتر است.»
مرد فارسی گفت: «اینکه حرف نشد، یک روز که هزار روز نیست، من گفتم امروز هوس انگور کردهام، انگور هم مال فارس نیست مال همهجاست، من هم از همه بزرگتر و پیرترم و باید به حرف من گوش بدهید.»
عرب گفت: «بزرگتری، برای خودت بزرگتری، این هم شد حرف؟ شتر هم بزرگ است، عوضش من از همه داناترم و عربی میدانم و عرب زیر بار حرف زور نمیرود.»
ترک اوقاتش تلخ شد و گفت: «خواهش میکنم اینجا دعوای عرب و عجم به راه نیندازید. برای اینکه اگر کار به دعوا بکشد من از همه قلچماق ترم و حاضر نیستم باج به کسی بدهم. گفتم امروز اوزوم باشد و حالا که اینطور شد من امروز هیچچیز دیگر نمیخورم.»
بیشتر بخوانید: حکایت آموزنده ریش زاهد و حضرت موسی از عطار نیشابوری
مرد رومی گفت: «اصلاً چرا این حرفها را بزنیم، میرویم سکه پول را خرد میکنیم و چهار جور خورش میخریم کمی انگور، کمی عنب، کمی اوزوم، من هم برای خودم استافیل میخرم، اینکه دلخوری ندارد»
عرب گفت: «نه،اگر هرکسی بخواهد به سلیقه خودش زندگی کند اختلاف پیدا میشود، به عقیده من امروز عنب، فردا چیز دیگر.»
مرد فارسی اعتراض کرد و گفت: «اهه، اگر قرار است هرروزی یکچیزی باشد چرا امروز انگور نباشد؟» ترک گفت: «چرا او زوم نباشد؟» رومی گفت: «چرا استافیل نباشد؟»
مرد فارسی گفت: «باور کنید همانکه من گفتم از همه بهتر است.»
عرب عصبانی شد و گفت: «غیرممکن است، من انگور نمیخورم.» ترک هم از جای خود برخاست و گفت: «پس من هم نمیگذارم غیر از اوزوم چیز دیگری بخرید.»
در این موقع پیرمردی که ازآنجا میگذشت نزدیک شد و گفت: «چه خبر است؟ برادرها، چرا دعوا میکنید؟ صبر کنید ببینم گفتگو بر سر چیست؟»
آن چهار نفر گفتند: «ما باهم زندگی میکنیم و میخواهیم مطابق میل خودمان چیزی بخوریم و یک سکه پول بیشتر نداریم و حالا یکی انگور میخواهد، یکی عنب میخواهد، یکی اوزوم میخواهد، یکی هم استافیل میخواهد و سلیقهها اختلاف دارد.»
پیرمرد قهقه خندید و گفت: «گفتگوی شما بر سر همین است؟»
بیشتر بخوانید: حکایت خواندنی از ضرب المثل “برو کشکتو بساب!”
گفتند: «بله، همین است، صحیح است که خوردن یا نخوردن یکچیزی چندان مهم نیست. ولی موضوع این است که هیچکس نمیخواهد زیر بار حرف زور برود، اینکه خنده ندارد!»
پیرمرد که زبان فارسی و عربی و ترکی و یونانی را میدانست بازهم خندید و گفت: «حق با شماست، هیچکس نمیخواهد زور بشنود ولی خنده من مال این است که حرف زوری در میان نیست و اختلاف شما اختلاف زبانی است، شما بیخود باهم گفتگو میکنید و من میدانم که شما باهم اختلافی ندارید.»
چهار نفر گفتند: «یعنی چه؟»
پیرمرد گفت: «یعنی اینکه بیشتر منازعهها و اختلافها مانند همین دعوای شما اختلاف انگوری است، و از نادانی و بیخبری سرچشمه میگیرد وگرنه مردمی که توی این دنیا زندگی میکنند همه یکچیز را میخواهند. و اختلاف بزرگ بر سر چیزهای دیگر است.»گفتند: «چه میخواهی بگویی؟»
پیرمرد گفت: «بدانید که شما همهتان یکچیز را میخواهید، انگور و عنب و اوزوم و استافیل همه یکچیز است. بهجای این حرفها باهم بروید خوراکتان را بخرید و با خوشحالی بخورید.»
لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در انتهای همین مطلب با ما به اشتراک گذارید.